بیمارستان
حالا که دارم مینویسم رها روی تخت بیمارستان خوابیده. شاید سخت ترین لحضات زندگیم رو میگذرونم. تمام مدتی که به پاش سرم وصل میکردن و اون جیغ میزد با هر جیغش کسی توی دلم چنگ میزد قلبم رو مچاله میکرد توی مشتش و من نفسم بند میومد.حتی نمیتونستم گریه کنم کلافه و گیج و درهم بودم مثل یه کند ذهن دیرآموز دارم فکر میکنم چطور قراره سه روز اینجا بمونیم ؟! خدا خودش بهم توان و صبر بده. خودش کمکمون کنه.
- ۰۲/۰۴/۲۸
امیدوارم مریضتون هرچه زودتر خوب بشه و سلامتیشو بدست بیاره
خدا هم به شما صبر و تحمل بده